امسال برای من سال عجیب پر چالش و سختی بود ،این بیست و شیش روز قرنطینه به من این فرصت رو داد که بعد هفت ماه طوفان تو یه ساحل آروم بشینم و ببینم واووو،دختر تو چه چیزایی رو از سر گذروندی:)
راستش بعد هفت ماه تاریک با همراهی افتخاری سگ سیاه افسردگی،از این خونه نشینی اجباری ناراحت نیستم(منظورم این نیست که آخ جون کرونا ،خب؟؟)
این روزا که وقت بیشتری دارم ،عمیقا دارم از چیزای کوچیکی که خیلی وقته ازشون محروم بودم لذت میبرم،مثلا خرد کردن سبزیجات برای غذا(میدونم عجیبه ولی من کلن عاااااشق کار با تخته و چاقوعم:دی)،ورزش و شیلنگ تخته بعدش با مامانم،تماشای سریال فاخر سیب ممنوعه و تحلیل با خانواده:|| ،یوتیوب گردی شبونه و در راس همه امور صبحونه خوردن با آرامش و لذت ^^
فکر کردم که دلم میخواست رقص رو خیلی حرفه ای ادامه بدم ولی خب تو که' زاده آسیایی و میگن جبر جغرافیایی'بهتره دهنتو ببندی:|||
خلاصه میخوام به این دید نگاه کنم که خاور میانه چقدررر جای هیجان انگیزیه که وقتی یه بیماری وحشتناک توش همه گیر میشه تازه من نوجوون میتونم نفس راحت بکشم:|||
و میدونم باور ناپذیره اما این وسطا درس هم می خونم:/
این وسطا یه سری افکار شرم آور هم کردم که خب از بازگوییش معذورم.
یکی از 'این دیگه چی بود' ترین خواب های عمرم هم دیدم البته به تعداد روز های قرنطینه تو این مدت از این خواب ها دیدم
خب خواب دیدم که آسانسور حامل فامیلامون رو از روی بوم بغل کردم تا آسانسور نیوفته بعد که تیم نجات میاد و اونارو از دستم میگیره ،ابی میاد به من میگه:تو قهرمان بودی؟.منم میگم آره و اونم‌منو یه رب بغل میکنه:')

پ.ن:آره زهرا میدونم پشیمونی که منو دعوت کردی:|


مشخصات

آخرین جستجو ها