واااقعا نمی دونم دو هفته اخیر چجوری گذشت یه طوری بود که یه عالمه کار کردم ولی در واقع هیچ کار نکردم
دو هفته کلاس نرفتم و خب امروزم که حماسه آفرینی کردم در حد بنز
فک کنم با شاهکار امروزم خودم یه تنه میانگین کل رو بیست درصد کشیدم پایین://
بعد اومدم خونه خوابییدما
الان که بیدار شدم مامانم بهم میگه خواب اصحاب کهف رفته بودی و من فکر میکنم چقدر خوب میشد اگه هر آدمی یه بار سهم خواب اصحاب کهف رفتن داشت تو این زندگی:)
آها خانوم آ ام دوباره قفلی زده روم و با سرعت مزخرف بر ثانیه داده پرت و پلا بهم میگه ولی نمیدونم کی اینقدر بیخیال یا قوی شدم و تصمیم گرفتم به کتفم ارجاعش بدم ولی خب حقیقتا لیاقت کتفمم نداره:(
آخه جمعه آدم باید اینقدر خسته بگذره؟من به یه جمعه دیگه احتیاج دارم که امروز رو به در کنم نه اینکه از فردا باز برم مدرسه:///
حداقل اینطوری خودمو دلداری میدم که سال بعد از دستشون آزادم،آزادم و یک عالمه از این آدمای جهنمی و دنیای کثافطشون دورم فک کنم تنها خوبی سال آخری بودن شاید همین باشه که میتونی مژده سال بعد رو به خودت بدی**

عکس چپه شد،طبق معمول ملالی نیست

یادگاری از امروز عصر که با مغز ترکیده و بدن له داشتم برمیگشتم خونه و برای صدمین بار فکر میکردم کدوم مغز متفکری این ساختمون رو اینقدر مسخره ساخته و آقای راننده داشت با آهنگ تتلوش رو مغزم رژه میرفت:/


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها